آیینه شو وصال پری طلعتان طلب جاروب کن تو خانه و پس میهمان طلب
وصال پری طلعتان
آیینه شو وصال پری طلعتان طلب
اول بروب خانه دگر میهمان طلب
گلمیخ آستانه عشق است آفتاب هر حاجتی که داری ازین آستان طلب
ایمن ز طبع دزد شدن عین غفلت است از صحبت سیاه درونان کران طلب
چو سبزه زیر سنگ حوادث چه مانده ای؟ همت ز دست و بازوی رطل گران طلب
معیار دوستان دغل روز حاجت است قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
رویی ز سنگ و جانی از آهن به هم رسان آنگه بیا و آتش ازین کاروان طلب
دست از خرد بشوی و تمنای عشق کن خالی شو از دغل، محک امتحان طلب
در ناخن نسیم گشایش نمانده است ای غنچه همت از نَفَس بلبلان طلب
خواهی که جای در دل شکرلبان کنی
همت ز کلک صائب شیرین زبان طلب
(صائب تبریزی، دیوان اشعار، غزل شماره ۹۲۰)
شرحی کوتاه بر بیت اول این غزل
آقای شیخ محمد شریف رازی مینویسد:
روزی در محضر مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی رضوان الله علیه بودم، ایشان به مناسبتی از مرحوم ملا محمد اشرفی مازندرانی(۱۳۱۵ق) که قبرش در بابل مازندران به مقبره حجة الاسلام معروف است، یاد فرمود و از مقامات ایشان تعریف فرمودند و مِن جمله از مقام ایشان اینکه به قدری ارتباطشان با مرکز ولایت و منبع وحی و رسالت کامل بود که اگر به آنها پیغامی میفرستاد برایش از آن طرف جواب میآمد و الشاهد اینکه: وقتی جمعی از اهل بابل به قصد زیارت امام رضا(ع) حرکت میکنند که در میان آنها یکی از مقدّسین بابل و مریدهای خاص ایشان بوده و موقع رفتن برای وداع حاجی(قدس سرّه) ، میآید و اظهار میکند که به مشهد مقدس مشرف میشوم، شما را فرمایشی هست؟(مرحوم حاجی اشرفی) میفرمایند:
«این کاغذ را میدهم میبری به حضرت رضا(ع) می دهی و جواب آن را گرفته و میآوری و التماس دعا دارم.»
آن مقدس کاغذ را گرفته و با خود فکر میکند که جناب حاجی اشرفی مگر متوجه نیست که حضرت رضا(ع) از دنیا رفته، چطور من کاغذ را به حضرت بدهم و جواب بگیرم؟!
بالاخره با قافله به سمت مشهد حرکت میکند و پس از ورود، با خود میگوید که کاغذ حاجی را در ضریح حضرت میاندازم. به حرم مشرف شده و کاغذ را میان ضریح میاندازد و بزیارت مشغول شده و مدتی که خواسته بود در مشهد توقف میکند.
وی میگوید: شب آخر اقامت در مشهد بقصد زیارت وداع مشرف شده بودم. هنوز پاسی از شب نگذشته بود که چند نفری به صورت فراش و خدّام حرم آمده و مردم را بیرون میکنند. من تصور کردم که شاید استاندار یا نایب الحکومة یا شخص بزرگ دیگری میخواهد مشرّف شود که حرم را خلوت کنندو لکن کسی معترض من نشد.
در جای خود که نشسته بودم مشغول دعا شدم که یک مرتبه دیدم نور زیادی در حرم ظاهر شد و در ضریح گشوده شد و حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا(ع) بیرون آمد و به طرف من تشریف آورند و به کلی قوای من تصرف شده، مات و مبهوت جمال منورش شدم. فرمود: فلانی، به بابل رفتی، سلام مرا به حاجی اشرفی برسان و بگو:
آئینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب کن تو خانه سپس مهمان طلب
پس از آن، حضرت به ضریح مراجعت نموده و زوار در حرم ریختند و مانند اول گردید. پس من خودم آمدم و دانستم که حضرت جواب نامهی حاجی را به من مرحمت نموده و فهمیدم که کخ حاجی تا چه اندازه با این خانواده ارتباط دارد. چون مراجعت به بابل نمودم و حاجی را ملاقات کردم، خواستم جواب حضرت را بگویم، که حاجی(قدس سرّه) بر من سبقت گرفته و فرمود: مولایم فرمود:
آئینه شو جمال پری طلعتان طلب
جاروب کن تو خانه پس مهمان طلب